ساعتی از نیمه شب گذشتهاست. خستهام ولی مطمئن نیستم که خوابم بیاید.
تنها در اتاقِ خود روی تخت فی و تکیهزده به تاجش نشستهام. پای چپم را روی تشک دراز کردهام. پای راستم را خم کردهام و گذاشتهام روی پای دیگرم. دفترم را هم رویش قرار دادم. پاهایم شکل یک چهار 4 را ساختهاند. فکر میکنم پشتم از تکیه زدن به میلهی آهنی خسته شده باشد. باید خسته شده باشد.
آن درب اتاق که به سمت راهرو و سالن میرود نیمه باز است. با زاویه ای کمتر از چهلوپنج درجه. هوای اتاق دلپذیر نیست. دربِ دیگر که با فاصلهی کمتر از دو متر از در اول بر روی همان دیوار جا دارد و به هوای آزاد و بالکن کوچکی باز میشود، بستهاست. فکر میکنم قفل هم باشد. تلاشی برای بازکردنش نمیکنم. اتاق پنجره هم دارد. پنجرهای که معمولا باز نیست.
ادامه مطلب
درباره این سایت